همسایمون یک سال تمام خونهسازی داشتن از سر و صدای دریل و فرز و پیکور و .. تا گرد و خاک و شن و ... که هرروز حیاط رو جارو میکردم ،هیچوقت گله نکردیم. امشب شوهرم اومد یه تیکه آهن رو با فرز جدا کنه شاید درحد ۵ دقیقه کار داشت . ساعت ده و ربع شب بود میخاست فردا صبح زود یه کاری باهاش انجام بده بهش گفتم الان جداش کن فردا صبح زود مردم خوابن زشته . خلاصه همسایمون با لحن بد شاکی شد که چخبره شبی و شوهرم هم با لحن بدتر جوابشو داد که به شما یه سال اینجا اذیت کردید ما هیچی نگفتیم و اونم هی بدتر جواب میداد. مامان باباش هم طبقه پایین بودن اونا هم اومدن همراهی پسرشون کردن و به همسرم حرف میزدن . دیگه منم طاقتم تموم شد اومدم تو دعوا و کلی بهشون چیز گفتم. اونا هم خیلی حرفم زدن.
من کلا همسرم خیلی دعوایی هست ولی من دخالت نمیکنم ولی اینبار جوش آوردم چون واقعا ما مراعات اونا رو بارها کردیم.
خلاصه که الان حالم خیلی بده اولین باره که همسایه ها صدای دعوای منو میشندین. همه هم اومده بودن تو کوچه و بالکن نگاه میکردن😔😔😔