من جدا شدم،تو حاملگی م،مادرشوهرم خیلی میومد خونم،من همش حالت تهوع داشتم،اون روزا یادمه یه ذره سرد برخورد کردم فقط همین،دیگه این مادرشوهره مگه ول کرد،هرجا میشت بدمو میگفت،میگفت قدیم با مادرشوهراشون زندگی میکردن الان نمیزاره بیام پسرم رو ببینم،نمیدونم میرم خونش دور رو برشو تمیز نمیکنه،و خیلی چیزای دیگه،نه این که طلاقم به خاطر اونا باشه ولی بی تاثیر نبود،الان شوهر سابقم ازدواج کرده،به واسطه دخترم از زندگیشون خبر دارم،یک ساله ازدواج کرده،زنش به همشون بی احترامی کرده و از خونش انداختتشون بیرون،نه خواهرشوهر و نه مادرشوهر سابقم رو راه نمیده،کارماشون رو پس دادن
اون قسمت از زندگیم که یه بدشانسی بزرگ آوردم ،خیلی درد داشت ،خدایا به یه قسمت دیگه از زندگیم یه خوش شانسی بزرگ بده،که خیلی ذوق داشته باشه.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خواهر شوهره پیره کفتاره منم هرجا میشینه میگه فلانی منزویه کسی رو خونش راه نمیده حتی شوهرش رو هم میکنه بیرون از خونه همه جاخرابم کرده پیش مشتی آشغالی شبیه خودشون خدا ازشون نگذره انشاالله ناحق پشت کسی حرفای ناحق میزنن