میگ من ۲ هفته اس فکرم درگیره تو برای چی بااین دختره خراب میچرخی دختره بیخود میکنه میاد خونه ما
چون من قبلا ک حرف میزدیم داغ کردم گفتم بهش دوستم میگ وقتایی ک شوهرت نیس توام بیا ب دوس پسرم میگم دوستشو بیاره بریم باهم بیرون
خانوما بارها شده بهم گفته شوهرت ازکجا میخاد بدونه بیا بریم بچرخیم بابا گوره بابای شوهرت
هرموقع ببینه ما باهم خوشیم حالش بدمیشه
کاملا حقو میدم ب شوهرم
بدجور بهم ریخته اون دوستمم بهونه کرده بود غروبی بحث کردیم گف دیگ حق نداری بری باهاش بیزون اصن وقتایی ک من سره کارم بهت اعتمادندارمنمیدونم کجامیری
انگاری ترسیده از حرفی ک بهش زدم