من بچه طلاقم مادرم از وقتی جدا شد دلش نبود من پیشش باشم همش بیرونم میکرد تا الان سه بار از خونه بیرونم کرده دفعه اول یکسال بیرونم کرد من یخچال لباسشویی خریدم زندگیمو میکردم اومد گفت غلط کردم درست میشم برگرد و منم حماقت کردم برگشتم وسایلم فروختم ولی بعد مدت کوتاهی شد همان آش همان کاسه!
الان مرتبه سومه اومدم بیرون چون دیگه تحمل تنش ها و تهمت دعواهاش ندارم
بخدا یبار رفتم لباس زیر توری گرفتم چون هوا گرم بود انقدر خودگمانه میگفت تو رفتی دادیش که لباس زیرت این مدلیه
بعدشم دوست پسرم گفت بیا خونه من البته دوساله باهمیم چون بهش اعتماد داشتم رفتم اونم بعد مدتی پیله کرد میخوام به خانوادم نشونت بدم باید بیایی بریم عقد کنیم منم از حمالی اشپزی توی خونه اش خسته شدم و گیر دادنش به ازدواج و از خونش اومدم بیرون البته اینم بگم یبار توی بحث مون الکی منو سیلی محکمی زد مقصرم بود بخاطر اون دیگه ادم حسابش نمی کنم
الانم اومدم تنها زندگی می کنم افسردگی خفم کرده شبا میرم پارک اما حالم خوب نمیشه روزا هم بیکار باشم پیاده روی میرم اما داغونم دلم مردن میخواد حتی حوصله اشپزی ندارم انقدرم بدهی بالا اوردم پول دستم نیست یخچال لباسشویی بخرم اذیتم