ما بیرون بودیم خوشحال بودیم یهو مادرشوهرم زنگ زد اینو گفت شوهرم به هم ریخت گفت بریم خونه
یه برادر داره ۱۶ سالشه ۱۰۰ ملبون باید بهش بده منتظر وامشه
بعد داره میگه میخام بجا ۱۰۰ ملیثن ۳۰۰ تومن واممو بدم داداشم چون پول خودمه و به تو ربطی نداره و من بابای داداشمم
منم حالم بد شد گفتم راضی نیستم گفت مهم نیست گفتم نفرین میکنم اگه این کارو کنی