قبلش بگم من و شوهرم قبل ازدواج یک روز نشستیم تمام روابطی که داشتیم و بهم گفتیم و قول دادیم بهم که هیچوقت اثری از اون روابط تو زندگیمون نباشه من میدونستم شوهرم سالها پیش ی خانومی دوست بود صیغه و اینا چندسال طول کشیده بود طوری که همه میدونستن ولی ی سری مسائل پیش میاد و پنهان کاریا معلوم میشه که رابطه بهم میخوره و تمام حالا اومدیم سفر پسر خواهرشوهرم یهو اینو پیش کشیده و مدام مسخره بازی درمیاره مثلا چای میارم میگه چای که اون خانم میریخت طعمش بهتر بود حالا ده سال از اون ماجرا گذشته مدام میکه من و شوهرم هر دو پکر شدیم الان واسه صبحانه دیگه نرفت با خانوادش