2777
2789
عنوان

چقدر ازاومدن دوستم خوشحال بودم

124 بازدید | 16 پست

من  از شهر وزداگاهم تقریبا ۶سال پیش اومدم به یک استان دیگه..برای همین مدت ها تنها بودم..شهر خودمون کلاس میرفتم..بادوستام بیرون بودم واینکه همه جا روبلد بودم..ولی اینجا خیلی اوایل سخت بود برام ..به خصوص اینکه از رفیق صمیمیم که مثل خواهر بودیم دور شده بودم..

خیلی سخت ازهمدیگه جدا شدیم..درطول مسیر من گریه میکردم واون زنگ میزدکه دلم تنگه وخلاصه ازاین فیلم هندی بازیاااا..


تواین ۶سال هربار که برمیگشتم شهرمون باهاش قرار میزاشتم.. خونشون میرفتم..آخرشم باز با گریه جدا می‌شدیم.. 

روز عروسیم بااینکه راه دوری بود ولی اومد وحسابی غافلگیرم کرد..

خلاصه ماجرا اینکه مادریکی از دوستای همسرم  دنبال دختر مناسب می‌گشت منم دوستم رو معرفی کردم وکلی ذوق داشتم که دوستم میاد تو همین شهری که هستم..

هستین بگم؟؟

اما انگار بعداز اون پیشنهاد  رابطه دوستیمون به کل پاره شد..من فقط شماره مادردوستم روبهشون دادم وبه دوستم درحد کلیات توضیح دادم اونم گفت تماس بگیرن.


بعداز یه مدت خبر نامزدیشون رو ازمادر پسره شنیدم که اومد بابت معرفی تشکر کنه..

کلی تعجب کردم که چرا خودش بهم نگفت؟؟

درجواب بهم گفت فراموش کردم بهت بگم😐

خلاصه رسید تا عروسی..

برای خریداش اومد اینجا

فهمیدم مدتی اینجا بوده تا خونه ولوازم خریداش رو تکمیل کنه ولی به من چیزی نمی‌گفت.. منی که این همه بی تاب دیدنش بودنم..منی که خودم معرف این ازدواج بودم..مجرد هم نبودم که بخوام به ازدواج کردنش حسادت کنم

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بعدازعروسی با ذوق رفتم بهش سر زدم..

رفتارش جوری بود ‌که انگار ازاومدنم خوشحال نشده ..مدام به ساعتش نگاه می‌کرد.. مدام میگفت خستم..مدام میگفت حوصله ندارم..

گفتم من کم کم برم مزاحمت نمیشم گفت باشه میرم لباس بپوشم بدرقه کنم


احساس کردم واقعااا دوست نداره اینجا باشم..💔


دوسه بار هم به قصد پاگشا دعوتش کردم بهانه آورد نیومد

تا بهش زنگ نمیزدم باهام کاری نداشت..


گاهی هم اصلا جواب تلفنم رو نمی‌داد..


همسرم هم مدام بهم میگفت مگه نمیگفتی رفیق صمیمیت مثل خواهرین؟؟

چرا نمیری پیشش چرا بیرون نمیری ‌که ازاین تنهایی هم دربیای؟؟؟؟

بعداز یه مدت بهم زنگ زد که دنبال کار میگردم به یکی از دوستام معرفیش کردم وکلی براش پیگیری کردم



باز دیدم خبری ازش نیس فهمدیم رفته اونجا وقبول شده ولی بازم بهم چیزی نگفته ...

نمیتونم اون حجم از ذوق وخوشحالی که ازاومدنش داشتم رو توصیف کنم..


اون روزای قشنگی که از بچگی داشتیم..از مهدکودک تا دبیرستان..

تا المپیاد فیزیک و...


ولی اون همه رفاقت وصمیمیت ودوستیمون یهو چرا اینجوری شد..؟؟؟؟


اصلا کاری به کارم نداره..انگار که وجود ندارم..

درتمام مدتی که ازهم دور بودیم تلفنی وپیامکی مداااام باهم بودیم..

باهاش دردودل میکردم ..

حتی ازمدام دکتر رفتنم بابت بچه دار نشدن..

خلاصه که سنگ صبور هم بودیم...ولی الان انگار که براش!مثل یه غریبم..نمیتونم بااین موضوع کنار بیام..

دوسه روزه بدجور تو خودم رفتم..حتی گریه کردم..

چندبار باهاش حرف زدم که چرا عوض شدی ولی حتی درست جوابم رو نمیده..

میدونم که زندگی خوبی هم داره الحمدلله.وهمسرش خیلی مرد خوبیه..

اما از کل رفتارش اینطور برداشت میکنم که احساس میکنه من به زندگیش میخوام حسادت کنم..برای همین به هرطریقی ازم دوری میکنه یا پنهان میکنه..


عزیزم چرا از خودش نمیپرسی بهترین راه اینه ادم با طرفش مستقیم حرف بزنه شاید یکی ی چیزی گفته سو تفاهم ...

حرف زدم..ولی میگه تو اشتباه میکنی من همون آدم قدیمم..

ما دوتا از کلاس اول تا پیش دانشگاهی رو یه نمیکت بودیم.. 

آخه مگه میشه این همه تغییر که بعداز ازدواج؟؟؟

برا منم اتفاق افتاد دوستم رو معرفی کردم به فامیل همسرم مزدوج شدن اینا و کلی خانواده داماد تشکر که چه ...

دوبار این اتفاق برام افتاده..یکی دوستم..

یکی هم باز فامیل خودم رو به یکی از فامیلای همسرم معرفی کردم..دختره بعداز عقد دیگه پیداش نشد..

بعضی دخترا شوهر که میکنن دیگه کسیو نمیشناسن

توهم بیخیالش شو،زنگ هم بهت زد بیتفاوت باش

به بهانه های الکی دکش کن عتیقه رو

لالیم ودر سکوت دل بی زبان ما 💔لبخند واشک میشودانچه نگفتنی ست.🌻چرا این نیز نمیگذرد
دوبار این اتفاق برام افتاده..یکی دوستم..یکی هم باز فامیل خودم رو به یکی از فامیلای همسرم معرفی کردم. ...

خیلی درگیر نباش به هرحال متاهل بودنم کلی دغدغه ایجاد میکنه شاید جا برا دوستی نداشته باشه ولی به نظرم مشکلت اینه که زیادی صمیمی بودی واز جیک وپوک زندگیت خبر داره واینطور خودت گفتی میترسه حسادت کنی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز