2777
2789

سلام ما برقامون  رفته یاد یه خاطره افتادم پارسال یه شب خواهرشوهر تازه عروس رو پاگشا کرده بودم کلی غذا و سالاد و دسر جورواجور با تزئینات عالی و سخت درست کردم مهمونا اومدن میخاستم سفره رنگینمو  بندازم که ....برق رفت  خدا وکیلی خیلی حرصم دراومد اون همه زحمت کشیدم همه رو تو تاریکی خوردن و هیچی ندیدن.   شمام تعریف کنید با هم حرص بخوریم  

فدات بشم امام رضا جااااااااان  

من جات اتیش گرفتم یا چراف قوه نور مینداختی رو غذا ها ببینننن

حالا که مارا ترک کرده ای نمیدانم در کدامین آسمان پرسه میزنی حتی نمیدانم چگونه مرگ تورا دیدم و نمردم اما بدان دلم برایت تنگِ تنگِ تنگ است ای کاش تیغِ طوفانِ بلا آنگونه گلِ بی خارِ من را از من جدا نمی کرد...(:

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

هیچی ظهر تو اوج گرما برق میره ...از گرما پحته میشیم شرشر عرق میریزیم ...جهنمه جهنم...

خنده هم داره 😭😭

خوشبحال مردها دلشان که بگیرد سیگار می‌کشند..هرزمانی هم که باشد بدون ترس ودلهره،به دل خیابان میزنند،حتی اگرشد وسایل دم دستشان رامیشکنند،اما ما زن ها چه؟؟؟نه خیابان برای دلتنگی هایمان امن است،نه سیگار با طبع لطیفمان سازگار...نه دل شکستن ظرف ها راداریم...مازن ها که دلمان میگیرد...زورمان به موهایمان میرسد...به ناخن هایمان میرسد...به بغضمان میرسد...ما زن ها درمواقع دلتنگی خیلی قوی که باشیم نهایت درگوشه ای مچاله می‌شویم وبی صدا می‌میریم..

تو خرید عروسی موقعی که لوازم آرایشی میخریدم من از ست ناخن گیر موچین و... که تو یه جعبه کوچیک بود خوشم اومد پولشم زیاد نبود سه سال پیش ۱۵۰ تومن بود خواهرشوهرم گفت میخوای چیکار اینو منم گفتم خوشم اومده

موقعی که داشتم میچیدم دیدم نیست 

پرسیدم گفتن نمیدونیم 

اونموقع عقده شده برام بعد از اون خودم خریدم ولی چشم موند رو اون 

خنده دار نبود ولی گفتم

اما عزیز من...فراموش نکن، تو مقدسی! به خاطر لمس تمام بدی هایی که از تو، آدم بدی نساخت  : )

وای چکار کردی بعدش

آقامون با مرد مهمان رفته بود بیرون.و برگشتن.گفتم شام نداریم سوخته برو غذا بگیر.گفت همون بیار سر سفره.خیلی بد شد.زن مهمان میگفت اگه من این کار رو میکردم.تا صبح آقامون با چوب تو سرم میزد.میگفت دوست دارم بیشتر با شما رفت و آمد کنم تا آقامون از شوهرت یاد بگیره.گفتم اگه برعکس شد چی؟😄

با نور گوشی بیشتر به خواهر شوهرم نشون دادم ببینه

افریننن

حالا که مارا ترک کرده ای نمیدانم در کدامین آسمان پرسه میزنی حتی نمیدانم چگونه مرگ تورا دیدم و نمردم اما بدان دلم برایت تنگِ تنگِ تنگ است ای کاش تیغِ طوفانِ بلا آنگونه گلِ بی خارِ من را از من جدا نمی کرد...(:

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792