دخترم کوچیک بود بعد عاشق نارنگی بود نارنگی مون تموم شده بود و وقتی که دوباره خریدیم پرید تو اتاق داداشش گفت نارنگی برگشت
اااخ خدا😍
همین الان به یکبار مصرف گفت مکبارمصرف 🥰
همسرم انار با اون توری های دورش خریده بود ، پسرم تا دید گفت وای انار تو جا 🤣🤣🤣🤣
یه دختر کوچولو..یه بار بهم گفت دختر خانم شما خوشگلی...
اینقدر ذوق کردم
دختر جاریم کوچولو بود آورد بهم از شفتالو های حیاط اشون داد
گفت زمنو کفتالو بخور
خواهرم به یِ میگفت اِ
بهش میگفتم بگو یِ یِ یخچال
میگفت یِ یِ اخچال
😂😂😂
به عنکبوت هم میگفت امیر کبود
ما دوازده سال پیش مستاجر خونه مادرم بودیم پسرم یک سال و نیمش بود ،شوهرم میومد آشپزخونه میومد هلش میداد بیرون میگفت از آشخونه مامانی برو بیرون 😂هنوز یادش میارم بعد اینهمه سال
ما هم عمو حسن داریم هم دایی حسن
خواهرم به عمو حسن میگفت عمو حسن
به داییم میگفت دایی خَسَن
😂
تو گوشی شوهرم یک بازی هست که پسرم نشونم داد گفت مامان بیا اینو ببین بعد من خوشم اومد تا گوشی شوهرم می افتاد دستم بازی می‌کردم یهو پسرم اومد گفت وای مامان عجب غلطی کردم این یاد تو دادم
مغز قلم میدادم بهش، دوست داشت
یه بار گفت مامان بازم پی پیِ قلم میدی بخورم
اولین بار که فیلم عروسیمون رو دخترم دید، اشک میریخت ومیگفت چرا با بابای من ازدواج کردی، میخواستم خودم باهاش عروسی کنم، خخخخخخخخ
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
