دختر خاله ام ازدواج کرده و همسرش هیچی نداره تهش شوهر خالم مجبور شد براشون خونه گرفت و وسایل خونه و اینا
در تمام طول زندگی هم همین شوهر خاله ام ساپورتشون کرده
دختر خاله ام از هر نظر از همسرش سر تره و به معنی واقعی خانومه با اینحال خونواده ی همین شوهر چشم دیدنش رو ندارن
حالا امروز من اونجا بودم یه هو بهم گفت خیلی دلم میخواد برم سینما یه هو شوهرش در حالی که اخم کرده بود و تن صداشو بالا برده بود گفت چی؟ چشم من روشن سینما میدونی جای چیه؟ بهش گفتم بگو جای چیه؟گفت من میدونم جای چیه و جای کیاست
حقیقتا حالم بهم خورد از این طرز فکر فشل و قدیمی
فیس دختر خالم رو هم نگاه کردم که چه قدر ناراحته و پشیمونی ازش میباره