چند وقت پیش تاپیک زدم خدا منو زده و خدا بهم جواب داد

اول اینو بگم که علت این حرفم روزهای سخت و سیاه و پر درد و رنجم بوده

من پدر و مادر خیلیییی بد و در حد شیطانی داشتم (دیگه ندارم چون حذفشون کردم و دیگه برام وجود ندارن )

تا زمانی که تو خونه اشون بودم بخاطر اینکه نیازهای اولیه امو تامین نمیکردن و بی رحم و بی مسولیت بودن

من به شدت دچار اسیب شدم و به سختی افتادم

از نظر سلامت جسم و روح ، از نظر هزینه های تحصیل ، لباس مناسب و در شان و ...

بخاطر فشارهای اونا تو سن پایین ازدواج کردم و اگرم شوهرم ادم بدی نبود اولش اونا با کاراشون کاری کردن که پیش شوهرم و خانواده اش یه تو سری خور و یتیم بشم و اونا هم بدونن بی کس و کارم و بهم ظلم کنن

جهاز سیسمونی ندادن و منو سرافکنده و ذلیل کردن

جلوی شوهرم فحش دادن تحقیرم کردن داد زدن

کلا شوهرم و خانواده اش فهمیدن که هر بلایی سرم بیارن اوردن و من بی صاحبم !!!!!!

خلاصه روز خوش به عمرم ندیدم

باعث و بانیش پدر و مادرم بودن

بعدم هر کی تو زندگیم بود بعد از مدتی که میفهمیدن شرایطمو انکاری هیتلر درونشون فعال میشد و یا تنهام میذاشتن یا ظلم میکردن بهم یا بخاطر شرایطم و به خصوص وضعیت ظاهری و نالی افتضحام بهم بی احترامی میکردن و به اصطلاح عامیانه ادم حسابم نمیکردن !!!

و بدتر اینکه پدر و مادر و کل خاندانم پولدار و مرفه هستن و خونه و زندگی و شرایط من براشون در حد گداییه...

خوار و خفیف شدم پیش همه بخاطر پدر و مادرم...

شوهرمم وسایل زندگی و سیسمونی خرید برام

ولی نه در حد کسایی که پدر و مادرشون جهاز و سیسمونی میده...

و خیلی اتفاقات دیگه تو زندگیم افتاد و من چند وقت پیش به نقطه ای رسیدم که گفتم منو خدا زده

من سرنوشتم سیاهه

که اینجوری بدبخت و بیچاره ام

چند روز بعدش ت  پارک یه خانم مسن ک جای مادربزرگم بود کنارم نشست رو نیمکت

پنج شنبه بود

گفت همه رفتن خونه پدر و مادراشون . پارک خلوته

گفتم خیلیا هم نمیرن !

و حرف باز شد ...

من تو مجازی زیاد حرف میزنم ! یا تو دفترم زیاد مینویسم ! اما حضوری واسه کسی تعریف نمیکنم زندگیمو

اما این خانم انگاری مادر بود

دیدین بعضیا مادرتون نیستن ولی حس میکنی رفتارشون مادرانه است ؟

واسه بقیه ادمها رو نمیدونم

اما دلیلش واسه من اینه که بدونم کسایی هستن که مخاطبم هستن و دارن حرفامو میخونن

وگرنه میرفتم تو نوت گوشیم مینوشتم خوب 🥺