۲۵ سالمه بچه اولم از بچگی بیماری لک و پیس( ویتیلیگو) گرفتم
مامانمو و برادرمم لک و پیس داره
بخاطر همین دوست ندارم منم ازدواج کنم بچه ام مثل خودم بدبخت بشه پس احتیاج به شغل دارم که تا آخر عمر دستم جلو کسی دراز نباشه
زمان کنکورم بچه بودم عقلم نکشید بخونم( تجربی)
لیسانس گرفتم آزمون استخدامی شرکت کردم قبول نشدم
بدبختی از جایی شروع میشه که یه خواهر معلول کوچیکتر از خودم دارم
کل زندگیش مامان روانیم هم خودشو عذاب میده هم اون طفلکو که شبیه ادمای سالم بشه
الانم خواهرم امسال مدرسه اش تموم کرده استثنایی میرفت
مامانم گیر داده که شوهرش بده که از بقیه دخترای همسن فامیل کم نیاره
الان به خون من تشنه اش که منو زودتر شوهر بده که نوبت خواهرم بشه و براش خواستگار بیاد
درحالی که من مخالفتی با ازدواج خواهرم ندارم
مامانم اصلا مریضی منو عین خیالش نیست و هر خواستگاری میاد ازش قایم میکنه
من پس فردا طلاق بگیرم مامانم گردن نمی گیره که تقصیر اونه
پس فردا بچم لک و پیسی بشه مامانم عذاب وجدان نمی گیره
آخرین بار خواستگار داشتم منو تهدید کرد که نگم لک و پیس دارم منم تو صحبتام به پسره گفتم شرایط من اینه
دیگه نیومدن
از اون موقع مامانم داره منو عذاب میده
چیکار کنم😭😭😭😭😭😭😭😭😭 کاش بمیرم راحت بشم از این زندگی