خیلی ناراحت و دل شکستم اینقد گریه کردم صدام گرفته
من ۸ روز پیش میخاستم برمسفر باید از شهرمون میرفتیم تهران وپرواز از تهران داشتیم دو روز قبل از سفر من گربه هامو گذاشتم خونه مامانم با همه وسایل چون امکانش نبود اصلا که ببرم با خودم به بابام و داداشم و مامانم سپردم که مواظبشون باشید و با خیال راحت رفتم تا اینکه ۳ روز بعد مامانم زنگ زد که خواهرم اومده بچه هامو برده خونش که مواظبت کنه هم باپسر خواهرم بازیکنن چون دوسشون داره منم گفتم چه بهتر خیلی هم خوبه و مدام هر روز میگفتم ازشون عکس بده بهم ی روز میداد ی روز نمیداد و میگفت حالشون عالیه و دارن عشق میکنن تا اینکه من امروز صبح رسیدم شهرمون مستقیم رفتم خونه خواهرم حتی خونه نرفتیم و دیدم یکی از گربه هام نیست گربه بزرگم که نیاز بیشتری به من داره و کلی بهش میرسم گفتم کجاس کل وجودم استرس گرفت گفت داداشم برده پیش خودش ظهر میارتش خونم گفتم باشه الان زنگ بزنم بیاره دیدم گربه یکیم خیلی بی قراره و از بغلم جدا نمیشد بزور جداش میکردن حس کردم که اونو گمش کردن تا اینکه بابام زنگ زد که آره ۳ ۴ روزه گم شده تو پارکینگ خواهرم اینا خواهرم خیلی راحت گفت آره گم شده خیلی گشتیم ولی پیدا نشد حالا چند جا آگهی و استوری گذاشتیم بعد من خیلی عصبی بودم شروع کردم دعوا کردن که به فحش رسید کارمون بعد مامانم بهم میگه تو بخاطر یه گربه اینکارا رو میکنی اصلا درکنمیکنن دارم میمیرم و حالم بده چطوری خودمو ببخشم چطوری چیکار کرده این ۴ روز چطوری پیداش کنم میشه همه انرژی بفرستید بچمو پیدا کنم
