من دختری بودم که خیلی ازدواجی بودم و خب خیلی سعی کردم که بتونم ازدواج کنم و هر بار نشد و هر بار تو مسیرم ادم های سمی و خانواده های سمی قرار گرفتن و خب منم تحمل کردم تقریبا 8سالی هست که دارم سر این موضوع اذیت میشم و تصمیم گرفتم به هیچ وقت ازدواج نکنم ولی خانواده ام اذیت میکنن و نمیذارن خواستگار راه ندم و منم گفتم تو خونه بازی روانی راه میندازم هروز دعوا میکنم تا دست از سرم بردارن اگرم کسی اومد جلو میرم یواشکی بهش میگم من مشکل دارم نمیتونم ازدواج کنم برو
دیگه خسته شدم دیگه تحمل ندارم دیگه نمیخوام میخوام همیشه تنها بمونم اینجوری حالم بهتره