برادر زادم اذیتم کرد داد زدم سرش
با زنش اومدن دعوا ۳ساله این بچه تو این خونه عذابم میده رفتارش مثل بچه عادی نیست خیلی اذیتم می کنه:) دو روز یه بار هم ننه باباش میان اذیتی که بچشون نتونسته بکته رو بکنن برن حالا کارای ننه بابای خودم هیچ.
دیشب عاجزانه به بایام گفتم ازم محافظت کن نزار اذیتم کنن من دیگه خیلی خستم.
به مامانم گفتم در حدی خستم که می خوام خودم رو بکشم نگفت دیگه نمیزارم اذیتت کنن تا زور داشت زد.
امشب باز عزرائیلم اومد مامانم گفت مگه قرار نبود مامان بابات نگهت دارن بابام برگشت گفت نه هیچوقت همچنین قراری نداشتیم:)💔
پناهی ندارم من فقط یه دختر کوچیکم حقم نبود در این حد اذیت شم فکر می کردم پدر مادرم پناهم میشن ولی امروز فهمیدم حتی اینکه بدونن می خوام بمیرم هم براشون مهم نیست.
مادرم همش بهم میگه من فقط یدونه بچه دارم بهش چیزی بگم تنها می مونم نمی تونم بهش چیزی بگم🙂💔
تا اینجا حرف خودکشی یه شوخی برا ترسوندن بود نمی خواستم عملی کنم ولی امشب دیدم برا اینکه عذابی که می کشم یه جایی تموم شه تنها راهی که دارم مرگه:)
به خدا بگید خودش منو ببره من گفتم نشنید فکر کنم برا اونم بنده اضافیشم.