اونا خیلی باهم خوبن....
وارد خونه شون شدم اولین بار عاشق رابطه هاشون شدم باباش وقتی از دست عقد کنون برگشتیم نشست روبروم کلی حرفای قشنگ زد برام محو صحبت هاش شدم حس کردم پدر خودمه ....
حسی که پدرم این همه سال از ما محروم کرده بود رو اون بهم میده
صبح دیده من اونجام گفت چه خوب که بیدار بشی ببینی عروست روبروته...
مادر شوهرم میگه امیدوارم هیچوقت از من ناراحت نشی ...
وقتی هربار میام میگیره بغلم میکنه....
از همه بیشتر همسرم که همه جوره هوامو داره...
با اینکه اونا با من خوبن ولی همیشه حواسش هست کسی ذره ای ناراحتم نکنه ...
من کنار خانواده همسرم احساس خوشبختی زیادی دارم ..
کاش این حس ها برای همیشه بمونن