اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تابتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم ....من ميدانستم نوميدي هست، اما نميدانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال ميکردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر ميکشد. پوست تنم درد ميکند، سينهام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم ميخورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تابتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم ....من ميدانستم نوميدي هست، اما نميدانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال ميکردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر ميکشد. پوست تنم درد ميکند، سينهام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم ميخورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تابتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم ....من ميدانستم نوميدي هست، اما نميدانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال ميکردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر ميکشد. پوست تنم درد ميکند، سينهام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم ميخورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!
تاهفت سالگی با مادره . نفقه فرزند تا زمانی که نزد مادر هست با پدره . زن بعد از طلاق تا زمان عده نفقه ...
مگه دختر تا هفت سالگی پسر تا دو و نیم سالگی نبود؟ سقف نفقه حدودی میخواستم بدونم چقدره
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تابتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم ....من ميدانستم نوميدي هست، اما نميدانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال ميکردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر ميکشد. پوست تنم درد ميکند، سينهام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم ميخورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!