اعصابش خورد بود سر بچه داد زد قبلشم من دعواش کرده بودم اصلا بچه همینجوری اشک میریخت
منم گفتم ماها لیاقت این بچه رو نداریم بچه عقده ای میشه آخر
اونم گفت تقصیر توئه گفتم اره مثل همیشه همه تقصیرا گردن منه تو برای من اعصاب نزاشتی
گفت چیکار کنم از صبح تا شب دارم جون می کنم بلکه یه خونه بخریم ده ساله ازدواج کردیم هنوز خونه دار نشدیم
گفتم چشمت کور وظیفته میخواستی زن نگیری
خیلی حالم بده باردارم هستم و هرروز فشار عصبی رومه
دیگه صبرم تموم شده خیلی حرفا دیگه به هم زدیم
اخر سرم من گفتم زن و شوهری ک درکی از هم ندارن به درد هم نمیخورن