2777
2789
عنوان

داستان یه عشق قدیمی

268 بازدید | 29 پست

نمیدونم درسته یانه ولی امشب نمیخوام بگم امروز دیدمش تو یه مراسمی

ما ازبچگی همو دوست داشتیم اما 

پدرامون دشمن خونی بودن 

من از اول میدونستم به هم نمیرسبم 

تو یه حرکت احمقانه تسلیم سرنوست کردم خودمو ازدواج کردم 

ناراحت شد رنجید به همه گفت فلانی منو جاگذاقت رفیق نیمه راه شد و من سکوت کردم .

امروز بعد سال ها که داشتیم سلام و احوالپرسی میکردیم 

دیدم داره صداش میلرزه 

قلبم گرفت

همش تقصیر من بود . 

سالهاست ازفامیل کناره گرفتم خونه ی پدرش نمیرم لا اینکه خیلی نزدیکه دهتا یکی مراسمارو شرکت نمیکنم  


الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تا نبینمش تا این حس لعنتی زنده نشه خاطرات نیاد 

از خودم متنفرم که هم خودمو بدبخت کردم هم اونو 

شاد نیست هیشه تنهاست خانومش باهاش نمیاد 

هیچوقت برای هیچ چیزی نجنگیدم 

برای کسی که دوستش داشتم . چقدر سعی کرد منو از ازدواج منصرف کنه من لج کردم با خودم با پدرم با پدرش 

اما چی شد یه حسرت شدیم رو دل هم 


معلومه واسه ازدواج خیلی عجله داشتی دیگه

مه عجله نداشتم لج کذدم دعواهاشون نمومی نداشت با پدرم لج کردم با پدرش 

تمام بچگیمون تو دعواهاشون گذشت ث فقط به هم نگاه میکردیم 

اره باید صبور میشدم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  16 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش