امشب شب عجیبی بود و هست برای من
یه مصیبتی به اسم داغ عزیز
توی حرم سرگردون داشتم زار میزدم
با اینکه همیشه میگفتم مرگ حق و خدا همراه صابر هاست
ولی طرز فجیع مرگش هی جلوی چشمم بود و سمت گنبد حرم هی میگفتم کاش زنگ بزنن بگن دروغه
من امشب برای اولین بار از دست دادنو تجربه کردم
نگاه بچه ها و گاهی بزرگا رو حس میکردم
میگفتم با خودم اینام حتما یه دردی توی دلشون دارن
ولی کدومشون مثل من یهو خبری به این وحشتناکی به گوششون خورده؟
متوجه شدم چقدر میتونیم از غم بقیه بی خبر باشیم و درکشون نکنیم...
با خودم میگفتم کاش داد بزنم بگم بچه ها بزرگ نشید دنیای آدم بزرگا خیلی ترسناکه
آدم بزرگا به کسایی که دوستشون دارید بگید دوستشون دارید تا دیر نشده
کینه نگیرید از کسی
دعوا نکنید
زنگ بزنید احوال همو بگیرید
زود دیر میشه...!