من خیلی خیلی اذیت شدم تو زندگی مشترکم ، محبت و نوازش و احترام و حرمت نداشتم ، اما پول کمو بیش بود . اون مرد بهم خیانت نمیکرد زن تو زندگیش نبود اما خفه ام میکرد چشمم تار میشد ، عینکمو میشکست بی عینک میموندم چند روز ، محبت بهم نداشت تو رابطه جنسی هم سالهای اول من مهم نبودم 😔 بعدا که دید درخواست طلاق دادم و رفتنم جدیه یخورده خودشو جمع و جور کرد و میگفت تو ارضا نمیشی باید ارضات کنم و میگفت زیبایی و عزیزی و از این حرفا ... اما من دلم صاف نمیشد ...
خلاصه منو یه روز زد لختم کرد لباسامو پاره کرد مشت زد تو سرم و میگفت برو بیرون از خونه 😔 منم هیچ جا نداشتم برم خونه موندم ... خلاصه طلاق گرفتم ...
الان خاستگاری دارم که مومنه دوستم داره محبت داره احترام میزاره اما بشدت ازارش میدم دعوا میکنم لج میکنم قهر میکنم بلاکش میکنم ....
طفلک الان مریضه میگه تو روخدا بهم گیر نده دعوا نکن تا من خوب بشم .
شرمندشم ... خیانت هم بهش میکنم 😔 شمارو بخدا باهام حرف بزنید قسمتون میدم من خواهر ندارم خواهری کنید برام باهام حرف بزنید بگین چیکار گنم .
مرد زندگیو بخوام و ازدواج باهاش یا هوا و هوس و خوش گذرونی ؟؟؟