بعد۱۵سال زندگی با فکر طلاق،بالاخره قوی شدمو تصمیممو گرفتم.
رفتم خونه پدرم شهرستان
وکیل گرفتم مهریه اجرا گذاشتم
شوهرمو خانوادش افتادن به التماس
شوهرمو خانوادش فقط زبون بازی بلدن
اومدن با التماس و شوهرم قول مشاوره (که برام مثل روز روشن بود فقط تله است برای فرار از مهریه و برگردوندن من) گفت میریم مشاوره مشکلاتمونو حل میکنیم
حتی گفتم بمونم خونه بابام مشاوره بیا اینجا...اصلا تو مراحل طلاق داریم مشاوره اجباری.با دلیل و منطق گفت نه بیا بریم سر زندگیمون اونجا بریم مشاوره....
من راضی شدم برگشتم
دو هفته است برگشتیم از همون لحظه اول که اومد خونه بابام گفت باید حسابامو باز کنی...
منم چون با وساطت خانواده به آشتی اومده بودم ، گفتم وکیلم باز کرد...تا چهار پنج روز طول کشید تا باز بشه روزی ۵ـ۶بار پیگیری میکرد که چرا وکیل باز نکرده حسابمو.
بعدشم که باز کرد گفت میخوام ماشینمو عوض کنم افتاد دنبال تعویض و پیدا کردن و فروش ماشین.
جمعه بهش گفتم چند تا مشاور پرسیدم بگوی از یه کدام نوبت بگیرم بریم.
گفت دو روز صبر کن من درگیر کار ماشینم بعدا...
گفتم اوکی پس بگو این هفته حتما میخوام یه جلسه بریم ...چند روز قبل باید بگیم برامون وقت بزارن
امروز که چهارشنبست هنوز نگفته....
امرزگوز یه مشت ی برا ماشینش پیدا شد با بدبختی...
رفت پای معامله فهمید وکیلم رو ماشین توقیف زده درحالی که من اصلا نگفته بودم...وکیل قرار شد شنبه بره نامه بزنه تا از توقیف دربیاد ماشینش
اما مشتری ماشبن گفته من نمیتونم صبر کنم و احتمالا معامله لغو شده.
امروز از شش عصر شوهرم خونمو تو شیشه کرده واسه توقیفی ماشبن...اینقد غرزد و منت گذاشت و که من با بدبختی اینو پیدا کردم اینقدر پول دادم امروز بابت مالیات و کوفت و فلان....خلاصه توی بحثامون حرف کشید به اینجا که گفتم ...ما اولویتمون قرار بود مشاوره باشه.
از اونروز که اومدیم تو همش دنبال کارهای خودتی...منم گفتم مشاوره نیومدی...داد زد گفت من با این حالم بیام مشاوره؟؟آره ؟؟فردا میخوای بریم؟؟
من طلبکار بودم...
الان بدهکار شدم....