بچه ها ما عقدیم و فاصله خونمون باهم ۴۰ دیقه با ماشینه من دیشب همینطوری به شوهرم گفتم هوس بستنی کرده ام اونم گفت میام برات میخرم ساعت ۱۰ شب بود
گفتم نه تو خسته ایی نمیخواد و اینا. ولی چندبار گفت گفتم نه .آخرش زنگ زد منم گفتم حتما دوست داره بیاد
گفتم باشه بگیر بیا باهم بخوریم ولی میخواست امتحانم کنه گفت من تعارف کردم تو چقد بی درکی که بخاطر ی بستنی میخواستی منو بکشونه بیاری
گفتم خب من چتد بار گفتم که نمیخواد خودت اصرار کردیو...
بعدشم گفتم ی شب هوس بستنی کرده بودم که داداشم نیست بگم بگیره بیاره منم شب نمیرم بخرم
این بیشتر عصبی شد و گفت من و با داداشت مقایسه نکن
کلی پشت تلفن گریه کردم گفتم من ساده باش فکر کردم انقد برات مهم بود با اون همه خستگی میخواستی بیایی ولی تو ی جوری با احساسات من بازی کردی...
خیلی ناراحتم
چیکار کنم