از مهمونی رفتن بیزارم دوتابچه هم دارم که کوچیکه خیلی غرغروعه یعنی سر لباس پوشیدن هی غر میزنن خودمم اصلا حوصله اینکه خودمو و دخترامو حاضرکنم ندارم وتوشهر خانواذه همسرم هستن و اینجاخیلی اهل روضه و مهمونی رفتن هستن و انقد نرفتم خاله همسرم گله کرده به مادرشوهرم البته ما چهارتاجاری هستیم اونای ذیگه هم نمیرن یکی شاغله یکی کلا قهره یکی هم بچش شیطونه گله همه رو کرده وهمیشه مادرشوهرم اصرارمیکنه بریم و من بهونه میارم شوهرمم میگه وقتی اعصابت بهم میریزه نرو اذیت میشی
یه دورهمی هم داریم که همسن وسال ها هستن و هرماه خونه یکی میرن و من ازمجبوری قبول کردم ولی این دوره نمیخوام خودمو اذیت کنم و میگم مانیستیم اما یه کم از حرف وحدیثی که پشت سرم میزنم میترسم
وکلا شخصیت ساکت وکم حرفه و همش بهم میگن چرا حرف نمیزنی وساکتی
