مادرم قلبش مشکل داشت اما هیچوقت نذاشت ما بفهمیم
دو تا همسایه داشت هر وقت می رفتم پیشش اگه بابام نون می خرید
می گفت ببرید دوتا هم به اینا بده
اینا بچه دارن نمی تونن برن نون بگیرن
می رفتیم بیرون اگه یه کارگری تو کوچه می دید براش آب می برد غذا می برد
ولی خودش چیزی نمی خورد
اگه تشنه می دید سیرابت می کرد
رو تاقچه اتاقش برای پرنده ها نون می ریخت
بخدا پرنده ها اگه یادش می رفت می اومدن با نوشتن به پنجره می زدن
وای که به همه ی فامیل زنگ می زد اموالشان می پرسید
می گفت بیاین تا من هستم ببینمتون
بخدا وضع مالیش خوب نبود ولی فکر می کردی خیلی ثروتمند
چون هرچی داشت به همه خدمت می کرد
می گفت خدا من گره کار بنده هاتو باز می کنم
تو هم به بچه هام کمک کن
اخ وقتی فهمیدن رفته
کوچیک و بزرگ گریه می کردن
کل فامیل اشک می ریختن
روز تشییع جنازه
فکر می کردی جون 20 ساله رفته از بس به همه خوبی کرده بود
هر کی اومد گریه می کرد
همه می گفتن این زن نمونه اش تکرار نمیشه
اخ من میسوزم مادرم رفت فرشته رفت هر کی این مطلب و می خونه
برای شادی روحش برای خوب بودنش 3 تا صلوات بفرسته
یا فاتحه بخونه