حس میکنم خیلی زندگی مزخرفی دارم،بابام آسایشگاه بستریه،مامانم فوت شده،چون کسیو ندارم هیچکدوم از فامیلا باهام ارتباط ندارن و علاقه ای هم به ارتباط ندارن جز عمم.
شوهرمم کسی که اونهمه عاشقم بود،ادعا میکرد غصه نخور خودم همه کستم نمیذارم یه لحظه احساس تنهایی کنی چند ماهه بود و نبودم براش مهم نیست از سر کار میاد حتی سلام هم نمیده یه راست میره تو اتاق و سرش تو سریال و پی اسه،منم اجازه ندارم برم تو اتاق حتی موفع خواب،وقتی هم اعتراض میکنم گیشده چرا اینجور میکنی جوابمو نمیده و چند بار حرفمو تکرار میکنم و جوابم میشه کتک.
منم از رو تنهایی ماهی یه بار میرم خونه عمم،یکی از شهرای شمالی زندگی میکنه خودش و شوهرش خیلی خوبن بچه هم ندارن،هربار هزینه رفت و برگشتم حدودا یه تومن میشه.
نمیدونم اصلا کارم درسته یا نه ولی واقعا تنهایی بد دردیه من حتی شده روز ها صدای خودمو نشنیدم چون کسی نیست که باهاش حرف بزنم.