هنوز نامزد نیستیم ولی خانواده آش در جریانن خانواده من نه
خیلی همدیگه رو دوست داریم تو این مدت آشنایی حتی دست هم ندادیم نهایت یه شوخی فیزیکی پس گردنی زدیم همو حالا چند وقتی هست فقط دست میدیم
به خاطر یه مشکل یعنی گذشته ای که داشت نپرسید چی بود باهاش قطع ارتباط کردم ولی اصرار کرد گفت ماه آینده خواستگاری هست خراب نکن بیا فراموش کنیم گفتم نمیشه آز زندگیم گمشو بیرون رفت بعد چند روز اومد پیشنهاد داد با اصرار قبول کردم بریم مشاوره امروز وقت داشتیم من رفتم صحبت کردم گفت مشکلی ندارند میتونید باهاشون بمونید ولی آگه تواناییش رو داری جدا شو و چون مدت زیادی نیست رابطه دارید و معاشقه ای بینتون صورت نگرفته سعی کنید به مرور کمرنگ ترش کنید ولی تحمل شنیدن این حرف رو اصلا نداشتم اصلا دلم میخواست گوشام رو بگیرم ولی نشد اومد دنبالم بغض کرده بودم فهمید هی گفت چته چی شده گریه کردم همونجا بغلم کرد انگار فهمیده بود چیه یکم بغض کرد سریع از بغلش اومدم بیرون با زور گفتم ولم کن و فحش دادم چند نفر هم دیدن ولی هیچی نگفت
امشب هم پیام داد بابت اینکه بهم فرصت دادی وقت گذاشتی ممنونم کاش هیچ وقت بهت نمیگفتم شاید بدستت میآوردم
باورم نمیشه بلاخره راضی شد بره