20 سالمه مامان و بابام مخمو خوردن واقعا نمیتونم تحمل کنم هربار با لطافت گفتم و احترام و اینا اصلا حالیشون نمیشه بهشونم حرفی بزنی میگن من مامانتم من باباتم من خرجتو میدم
با ازدواج دینت کامل میشه
نمیدونم ازدواج خوبه فلانه
نمیخوام به حضرت عباس
من خودم نمیدونم خذای زندگیمم اینام اعصابمو خورد میکنم
تنها همون صبح تا شبی که سرکارم از دست حرفاشون راحت میشم ولی همینکه میرسم خونه میان رو اعصابم راه میرن