اول از همه ازدواج کرد زود حانله شد همه ۹ ماه خونه مادرش موند بعد بهانه کرد بچم کوچیکه تا دوسالگیش بازم اونجا موند نرفت خونه شوهرش بعد ۴ ۵ روز خونه مادرش بود ۳ روز مثلا خونه خودش الان شوهرش استخدام رسمی شده کارش تهرانه دوساله نمیره پیش شوهرش نشسته خونه مادرشوهرم و هم اینجا خونه اجاره کردن جهازش گذاشته هم اونجا شوهرش تنها خونه اجاره کرده هرچقدم میگه بیا نمیره میگه ۵ سالم طول بکشه طاقت دوری از این شهر خانوادم ندارم منتظرم تا کارش انتفال بدن اینجا هر دوماه ۵ ۶ روز شوهرش میاد میره خونش حالا به من چه؟ مگه فضولم بگم به من چه
این خانوم نشسته خونه مادرشوهرم نه کار میکنه نه غذا میپزه نه لچه داری ی بچه ۷ سالم داره که مامانش بزرگ کرده فقط بیکار میشینه سرشو کرده تو ماتحت بنده فقط دخالته که میکنه هی خدا خدا میکنم بره تهران کم سوهرمو یاد بده کم مادرشوهرمو یاد بده که نمیره خیلی زندگیو برام چالش برانگیز کرده اونقد بداخلاقه جلو چشمم به مادرش توهین میکنه یا مثلا بچشو سر غذا نخوردن له میکنه اینقد اخلاقش بده منو هر بار مادرهمسرم دعوت میکنه اذیت میکنه همش عین مار نیش میزنه حرف میرسونه موندم چی بگم
