حقیقت محض
منم بعد ده سال که گذشته از زندگیمون
هنوز چسبیده به بهشون مثل ی پسر بچه و گوش ب فرمان اونا....لب تر کنن جونشو میده
نه تنها مادرش ک خواهراش...
اوایل زندگی خیلی برام سخت بود
کم کم خودم از فامیل شوهر تامیتونستم فاصله گرفتم و حریم گزاشتم
ولی شوهرم همچنان وابستست....هر روز هر روز ساعتها ور دل مادرشه حتی اگر نیاز ب کمک داشته باشم مریض باشم یا بچها نیاز ب مراقبت داشته باشن
بعد ی مدتی ادم بیحس میشه
ومن الان تو اون موقعیتم....برام مهم نیست دیگه