دیروز خیلییی خسته بود البته یه بحث یکطرفه هم باهاش داشتم
بعد خابید
بچه ها دیر میخابن سرو صدا کردن شوهرمم بلند شد و داد زد ک بخابونشون
من گفتم خب نمیخابن چیکار کنم گفتم اذیتی برو تو اتاق بخاب
نمیدونم چرا عصبی شد اومد یه سیلی زد من میدونستم اگ منم یه کاری کنم یا خلش بدم و یا زنمش دعوا بدتر میشه
بخاطر بچه هام فقط گفتم باشه باشه
و اونم رفت
5 صبح میخاست بره سر کارش
بیدارم کرد ک زنگ ساعتو خاموش کنم
بعدش فکر کرد خابیدم اومد بغلم کرد گفت بخدا دیوونم خب چیکار کنم
دید هیچچچچ واکنشی ندارم کلا مثل مجسمه بودم و خودمو ب خاب زدم
بوسم کرد رفت
کسی نیست بگه خب نفهم اگ میدونی دیوونه ای و پشیمونی چرا وقتی رودر رو هستیم نمیگی نکنه یه وقت غرورت میشکنه ب خودت بگی دیوونه!!!.؟