۵ ساعت برق نداشتیم با سه تا بچه کوچیک اسیر بودم شوهرم سرکار.برق اومد ساعت ۴ بعدازظهر بچه ها خوابیدن خودمم گفتم بعد مدت ها یه چرت بزنم.نیم ساعتی گذشت دیدم عروسمون بچشو فرستاده خونه ما صدا بلند بلند بازی کردنش میاد.عروسمون مطلقه بود یه بچه داشت.منو بچمو بیدار کرد شوهرمم تازه اومده بود چشماش گرم شده بود.چقدر بیشعوری تو آخه من خودم سه تا بچه کوچیک دارم مگه خونم مهده تولتو میاری با اون صدای هوارش که خودش بره دکتر.انقد کفری شدم بچمو کردم توی کالسکه زدم بیرون دیدم خانم از راه رسیده کجا میخای بری گفتم خرید دارم شوهرم خوابه میخام یه هوا تو سرم بخوره که ینی بسه دیگه تولتو بردار ببر کسی خونم نیس قشنگ منو برگردوند خونه تا الانم نشست به گپ و گفت .بابا شعور داشته باشید کسی که چند تا بچه داره دلیل نمیشه بتونه بچه های مردمم نگه داره