بچه ها الان از باشگاه داشتم برمیگشتم پیاده با خواهر شوهرم اومدم تا در خونشون بعد خونه خودمون دو کوچه پایین تره اومدم خداحافظی کنم دیدم سه تا مرد هیکلی وایستادن روبرومون و زل زدن به ما من به خواهر شوهرم گفتم وایستا اینا برن وایستادیم اومدن جلو با ی حالت ترسناکی برگشت یکیشون به من گفت میشه شمارتو داشته باشم خانوم خوشگله ماهم از ترس سریع رفتیم خونه خواهر شوهرم و پنجره باز بود یهو یکیشون داد زد ول کنت نیستم وای یعنی لرزش قلبمو حس میکردم چه غلطی کنم بچه ها اخه اصلا کاری به اونا نداشتیم ما خدا نگذره ازشون به شوهرمم بگم میترسم دیگه نزاره برم باشگاه یا بگه چرا به تو گیر داده به خواهرم نداده واای خدایا ی ذره امنیتم دیگه نداریم