یکی بود من ازش از ۱۰ سالگی دوسم داشت
طوری اگ ی روز منو میدید فرداش نمیدید تبخال میزد
بنده خدا دست خودش هم نبود عشق بود
اونها تهرانی بودن و ما شهرستان
خلاصه ک انقدر دوسم داشت
کارهای عجیب غریب میکرد و باعث شد کل خانواده بفهمن ولی من همیشه به چشم یک دوست بهش نگاه میکزدم نه پارتنر
خلاصه من شوهرم کردم و اون چندسال رفت ترکیه الانم فکرکنم اومده ایران