بمونه به یادگار از روزهایی که انشالله دیگه تکرار نشه
روزهای اولیه جنگ پر بودم از ترس وحشت یه جورایی عین مجسمه شده بودم کل روز چهار زانو جلوی تلویزیون فقط اخبار میدیدم اشکام پاک میکردم بعد دو و سه روز گفتم من یه مادرم باید حال و هوای بچه هام عوض کنم شروع کردم به تغییر دکور و تزیین اتاق بچه هام ریسه زدم اندازه تواناییم بادکنک آرایی کردم کلی اسباب بازی جدید و چند تا تیکه دکوری برای میز تحریر شون سفارش دادم ملحفه های جدید گرفتم و برای اینکه سرشون گرم بشه بعد از ظهر ها باهم کیک و دسر میپختیم بازی میکردیم خلاصه من که خیلی استرس شدید داشتم نه میتونستم غذا بخورم نه میتونستم بخوابم سر خودم رو به خونه تکونی اساسی گرم کردم خلاصه کل روز خونه رو میسابیدم و شب ها هم که از ترس خوابم نمی رفت کلی وسایل برای خونه سفارش میدادم
خانمی که شما باشی ۱۲ روز لعنتی گذشت من توی این مدت حسابی ورم هام خوابید شکمم آب رفت و خونه مون هم که نگم برات شد خونه عروس تمیز و پر وسیله های نو و خوشگل
خودمم باورم نمیشه که با اون حجم از گرسنگی این خونه رو به این شکل از زیبایی در اوردم🤣🤣🤣