یه بار تو مجردی قرار شد ما و خاله ام اینا بریم گردش یکروزه از صبح تا ۸ شب معمولا میرفتیم
ایندفعه خاله ام یه مهمان داشت که من خوشم نمیومد ازش و گفتم نمیرم
قرار شد خونه بمونم و جایی نرم
از شب قبل اونقدر خوشحال بودم
صبح ۷ بلند شدم اونا رو بدرقه کردم و شیرجه رفتم تو رخت خواب .... ساعت ۱۱ گفتم یواش یواش بلند شم و بقیه روز رو برنامه بچینم وقتی چشمامو باز کردم مادرم تو آشپزخونه بود 😐😐😐
کلا زمان و مکان رو قاطی کردم ... 🤕