تازه عروسم خانواوه شوهرم خیلی باکلاسن و قررو ولی من طبیعیم
خلاصه همه دور ه جم بودیم جاریام خواهر و بردار شوهرا و پدر مادرم و خواهرم داشتیم شام میخوردیم من رفتم دوغ از تو یخچال بیارم خواستم بپشینم ناخوداگاه ی کار خجالت اور شد و باد معدم خالی شد و صدای بلندی داد همه چپ چپ نگاه میکردن برادر شوهرم از خنده غذا تو گلوش گیر کرد و من واقعا اون لحظه فقط خواستم بمیرم شوهرم خیلی عصبی شد و رفت از خونه بیرون منم رفتم گریه کنم تو اتاق بودم ی دفعه خواهر شوهرم امو گفت ما تا حالا تو رو پدر مادرمون همچین کاری نکردیم تو چطور روت شد وسط غذا اینکار کنی حال من ک بهم خورد منم گفتم از دستی ک نبوده خودش شد هر کی یا مسخره میکرد یا طعنه میزد جلو مادرشوهرم کم اوردم پدرمم خیلی سرکوبم کرد و بد و بیراه
شوهرم رفت زنگ زدیم بهش گفت من بیرون کار دارم مهمونا رفتن میام امشب خونه نمیرم
ما رفتیم خونه بهم پیام داد گفت من فکرامو کردم ما با هم فرق داریم باید جدا بشیم تو جلو برادرام منو کم اوردی فردا میگن زنت نمیتونه خودشو جم کنه از خودش صدا تولید میکنه
منم خیلی کم اوردم صب میخواد بره درخواست بده خداااایااااااااا منو بکشششش