مادر من روانیه مشکل اعصاب و روان داره بارها و بارها باهاش حرف زدم فایده ندارن دکترم نمیره فقط معتقده که بدبخته حسرت مردمم میخوره که حتی زندگیشون خیلی از ما پایین تره الکی جوری وانمود میکنه انگار ما بدبختیم همیشه به گوشه نشسته در حال غر زدن بخدا که پیرم کرد .الانم الکی سر ناهار بلند شد رفت گفت خسته شدم میخوام خودمو بکشم رفت تو اتاق شیر گازو باز کرد اون تو نشسته منم از خونه اومدم بیرون
بخدا که دلم میخواست من جای اون جراعت خودکشی داشتم
زندگی نکردم من ..اینقد خستم حتی نمیتونم توضیح بدم ...