ما سال نود و هشت عقد کردیم خانوادها گفتن دوسال عقد که عروسی بگیریم و جهاز بدیم بماند که چی به سر منو شوهرم آوردن آخرم بعد دوسال ونیم بدون عروسی و جهاز زندگی شروع کردیم اگه به حرف خانوادها بود مخصوصا خانواده من که هنوزم عقد بودم باز خانواده شوهرم یه فشاری میاوردن زودتر بریم بماند که چهار سال مامانم حرف بارم میکنه عروسی نداشتم ولی بهترین تصمیم بود برامون الآنم منو شوهرم میگیم اگه برگردیم به اون موقع عقد و عروسی باهم میگیریم دوسال عمرمون تلف نمی‌کنیم و زندگی عقب نمیندازیم
ولی عقد من خیلی دوس دارم 😐
دقیقا خودم عقدم داره طولانی میشه خسته شدم از زندگی
سر لجبازی و دعوا با شوهرم و خانوادش من مجردی کار میکردم پولم میدادم خانوادم قرار بود که موقع جهاز خریدن پس بدن یعنی جای پول جهاز بخرن خودمم کمکشون کنم بعد که عقد کردم وام ازدواج من ضامن نداشتم عمه شوهرم ضامنم شد خودم شوهرم تصمیم گرفتیم این پول بذاریم پول پیش به خانوادم بر خورد که باید وام میدادن ما جهاز میخریدیم بعدم خالم فوت کرد مامانم بخاطر خواهرزادهاش میخواست بره شهرستان زندگی کنه شوهر منم می‌گفت تو زن عقدی منی نباید بری بیا بریم سر زندگیمون مادرشوهرمم وقتی فهمید زنگ زد به مامانم که جهاز آماده کنین اینا برن سرزندگیشون مامان منم باهاش دعوا افتاد که من یه هفتست خواهرم فوت شده سازو دهل بگیرم برم خرید جهاز خلاصه سر اینا و یه سری حرف دیگه لج کردن هیچی ندادن خانواده شوهرمم عروسی نگرفتن فقط سه تا کالایی که به عهدشون بود خریدن
دختر با کدوم وام ازدواج؟
ما گرفتیم 400 تومن بود که گذاشتیم تو کار همسرم
وسایلمونم کم کم داریم میگیریم اونم همش با جیب خودمون
شوهرم دوشیفت کار میکنه تو شبانه روز فقط 3 ساعت میخوابه زیر چشاش کلاً گود افتاده و سیاه شده
دیگه قراره برج یک تا دو مراسممونو بگیریم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
