عمه ام باردار بود، گفتن بچه مشکل داره باید سقط کنی، بعد رفته بود دکتر تعریف میکرد که :
اونجا یه دختر حدود ۱۷ یا ۱۶ ساله بود که باردار بود چون دوست پسرش تجاوز کرده بود بهش و حالا پسره گم و گور شده بود، مامانش هم خیلی ساده بود کنار تختش بود و هی زنگ میزد به مامان پسره و...و گریه و...
دختره هم همش اشک میریخت
آخرشم دکتره گفته به مامانش که خانم بیخود وقتتونو تلف نکنید این خانم(عمه ام) بچه اش مشکل داره باید سقط کنه، ولی شما نه، برای شما هیچ کاری نمیکنیم، بچه سالمه ، برید💔
خیلی براش ناراحت شدم:(