دوروزع رفتن خونه عروس جدید کع فک کنم حلقه و چن تاچیز بردن ب من فقط گفتن بیا شوهرم گفت نه بخاطرمشکلات و کدورتایی ک دارن باهم قهرم شوهرموخانوادش
الان اونو اوردن خونه خودشون ماهم طبقه بالاییم که راه درب حیاطمون جداست من شوهرم معتاده بعضی وقتا نیست الان هم نیستش براخرج بچه هام خوردوخوراک کم میارم اوناهم میدونن
اعتنایی ب من نمیذارن ن زنگی ن ارتباطی حتی بایچه هام چون اون عروس جدیدشون اومده خونشون ادم حسودی نیستم ولی دلم میگیره چن روزپیش بازم اومده بودن حلقه و چادرو لوازم ارایش کامل براش خریده بودن بعدش من پرسیدم ک چرااومدن گفتن رفتن دکترمامانش مریضه ب من نگفته بودن الان هم نگفتم یکی از خواهرشوهرام یهم گفت خیلی دلم میسوزه حالم خراب میشه چون وضع من خوب نیست خونم کوچیکه شوهرم معتاده این رفتارارومیکنن
مادرشوهرم قبلش روزی صدباربه من زنگ میزدالان خبری ازشون نیست شماباشیی بعدازرفتن اونا مادرشوهرتون بیادیا زنگ بزنه یا اصلا اونودیدید چکارمیکنید اینوهم بگم شوهرم درسته معتاده باخانوادش قهره ولی اصلاطرف من نیست