مادر شوهرم یک هفته پیش افتاد و پاش شکست دوتا دختر داره و ۳تا جاری هستیم دختر بزرگش مسافرت بود دختر کوچیکش اومد خونش و ازش پرستاری میکرد مام ی شب با شوهرم رفتیم ازش سر زدیم و اومدیم خونه..من به خاهر شوهرم چند بار گفتم هروقت خسته و شدی و کار داشتی برو خونت من میام پیش مامان مواظبشم خواهر شوهرمم میگفت باشه خلاصه یه روز گفت میتونی بیای گفتم آره میام حتما باز پشیمون شد پیام داد مهمون داره میاد اینجا من خودم وامیستم توام اگه خاستی بیا منم گفتم حالا ک تو هستی دیگه من اومدنم الکیه دیگه هم اون خودش واستاد و نگفت بیا بعد چند روز ک ما عروسا رو دید مارو شست گذاشت کنار ک چرا نیومدین ی شب بمونین اینجا پدر مادر من خیلی ب شما عروسا میرسنو فلا
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم واقعا ناراحت شدم از رفتارش میگفت انقدی ک پدر مادر من به شماها میرسنو خوبی میکنن پدر شوهر مادر شورای ما اینجوری نیستن🙃 منم گفتم تقصیر خودته آخه منکه گفتم میام تو برو خونت استراحت ولی خودت قبول نکردی حالا چرا داری گله میکنی
خسته شده یه نفری خب ،اگه واقعا بهتون میرسن راست گفته سه نفرین حداقل سه تا عصر میرفتین !!!
نه عزیزم ی رسیدنی پدر شوهرم خیلی وضع مالیش خوبه اما دریغ از یه کمک به پسراش مثلا هرچندوقتی یه گوسفند میکشه ی تیکه گوشت میده ب ما خواهرشوهرمم همونو دیده
من مادر شوهرم عمل کرد یه ماهم نقاهتش طول کشید سه تا دختراش تمام کاراش و کردن و البته شوهر منم هزینه عمل و دارو هارو داد دیگه به من نه کاری داشتن نه انتظاری و یه هل پوکم حق گردنم ندارن و منم کاری براشون نکردم تا الان.