بچه ها من امروز از صبح بیدار شدم سرم درد میکرد. شب قبلش هم غروب جای باید میرفتیم شب ساعت یک و نیم رسیدیم وسیله هامون توی خونه آشپزخونه بودن.
همیشه شب خونه مرتب میکنم به جز دیشب که خسته بودم.صبح هم با سردرد بیدار شدم.
چون ساعت کاری تا 11 شده میبینم شوهرم یازده زنگ زده دارم میرم خواهرم بیارم بیاد خونمون. منم گفتم باید قبلش میگفتی ( میگفت گفتم ولی نگفته بود) خواهرش هم از اوناست میاد دست میبره همه سوراخ سنبه ها.
حالا شوهرم فقط خودش تنها اومد خواهرش نیومد منم یه دعوایی کردم باهاش الانم توی اتاقم.