دوستمو شوهرش گفتن فلان روز بریم شمال شوهرم گفته بود اره بریم اون روز شوهرم خیلی خسته بود دیر از کار اومد یعنی دو روز نخابیده بود گفتم به اینا قول دادیم گفت ببرمتون تو جاده بکشتمون ندیدی بخاطر کار دوروز نخابیدم هیچی یه روز خابیدو به دوستم گفتم فعلا خستس خابه هرچیم بیدارش میکنم بیدار نمیشه بعد گفت مگه ما مسخرشیم از اول میگفت نمیام بحث بحث قوله اعصابمون خورد کرده گفتم خب کار براش پیش اومد من چیکارکنم حرفی داری به خودش بگو هیچی شب شد شوهرمو بیدار کردم گفتم هرطور شده باید بریم ب اینا قول دادی تو جاده بودیم هی بداخلاقی میکرد دوستم مثلاساندویچ خریده بود خراب بود مونده بود من به شوخی گفتم من که گفتم از این نونا نخرین حرفمو گوش ندادیم یهو بهمپرید که کسی مجبورت نکرد از ایینا بخری من برا خودمو شوهرم برداشتم میخاستین برندارین نرمال بود رفتاراش