بعد دختره خیلی از خانواده پدرش خوشش نمیاد کلا عموهاشو یه بار دیده. عمه اش به عقده ایه که کلا باهاشون قطع ارتباط کرده و اصلا اینا رو ندیده(چون مادر باباش و این عموها و عمه اش جداست و پدرشون یکیه) بعد الآنم که عروسیشه دوست نداره اینا رو دعوت کنه(میگه چرا دعوت کنم این همه مدت یه سر نزدن بهمون منم نمیخوام محل سگ بدم بهشون الان!چرا برای شادی و خوردن غذا دعوتشون کنم این گداهای بی لول رو) ولی باباش هیییی میگه نه زشته و فلان و بیان! بعد این عموش اینا خانوادتون یه مقدار عجیب و غریبی هستن میگه آبرومو میبرن جلو خانواده شوهرم
میخواد مطمئن شه اگه کسی کارت دعوت نداشته باشه میتونه بیاد داخل تالار آخه میترسه باباش بره به اونا بگه بیاید اصلا دخترم راضیه!(باباش یه کمی مشکل داره باهاشون لجه کلا)