خانواده مادریم درکل نباید بفهمن ولی مادرم اونجا دیوونه شده بود حرف زدنش شبیه دیوونه ها بود پرخاشگر شده بود نمیزاشت حرف بزنم حتی صدام ک قط و وصل میشد جیغ میزد داد و بیداد میکرد همون مادری ک همیشه اروم بود و عصبانیت منو کاهش میداد هیچوقتم با عصبانیت حرف نمیزد چون میدونست من ی ادم عصبیم ی ذره عصابم تحریک شه همه باید فاتحه خودشونو بخونن
عموم و مادربزرگم میگن فردا بریم دادگاه باهاشون صحبت کنیم و توجیح کنیم ک سوتفاهم بوده و غیره
ولی خالم میتونه بیاد فیش حقوقیشو بزاره ی ضامن دیگه ام هست پول میگیره ازمون میاد ضامن میشه
درکل چهارتا میخواد ولی مامانم گفت خودت برو قاضی رو راضی کن همین دوتا کافی باشه من دو روز دیگه اینجا بمونم خودمو میکشم
به مامانبزرگم گفتم با خالم میرم گفت لازم نکرده بشین سرجات خودم باید برم ولی حرفش زیاد مهم نیس ادم حسابش نمیکنم زیاد
الان بنظرتون چیکار کنم، میخوام بهشون نگم خالم داره میاد یهویی اماده شم بگم خالم دم در منتظره
ولی هروقت ک سرخود کاریو کردم بعد باعث پشیمونی شده
چیکار کنم