موضوعشو تاپیک قبلم گفتم :(
من متولد ۸۸ ام ، خانواده ام تحصیل کردن ولی طرز فکرشون قدیمیه یعنی معتقدن زود ازدواج کردن واسه دختر اوکیه
بابام از سالها پیش با ی آقایی شریکه که این آقا خیلی پولداره و فقط ی پسر داره که ۲۵ سالشه، خیلی خوشتیپه منم رو همین دلیل از چند سال پیش روش کراشم(نه اینکه عاشقش باشم از اون کراش هایی…) برای عید که با خانواده اومده بودن خونمون من فهمیدم ی حسایی بهم داره ولی گذاشتم پای توهمات نوجوونی، بعد قبل تابستون بهم گفت خیلی ساله عاشقمه و من عشق بچگیشم تا الان، من محلش ندادم و به شوخی گرفتم
دیروز منو از بابام خواستگاری کرده بابام سر از پا نمیشناسه اینقدددد خوشحالهههه😏ولی میگه هرچی نظرمنه
خانما من دوستش دارم ولی بشدت مغرورم ، دلم نمیخواد برم تو خانواده ای که به چشم کم ببیننم ، اون تک فرزنده خیلی پولداره خوشتیپه خانوادش همه تحصیلاتشون عالی
ولی ما سه تا بچه ایم با وضعیت مالی متوسط رو به بالا ، قیافمم معمولی ، تحصیلات خانوادم متوسطه در حد لیسانس
بعد هم من خیلییییی قدم کوتاه تر از اونه مطمئنم مسخرم میکنن ولی اون میگه بینهایت عاشقتم و نمیتونم اصلا فراموشت کنم و به همه فامیلشونم گفته😔)
این اصل قضیست ، الان خواهرم که اینقد دوستم داشت حسودی میکنه بهم میگه سگ به تو نگاه نمیکنه که این پسره احمق اینجوری عاشقت شده یا مامانم میگه مردم شانس دارن ماهم شانس داریم ( من دخترشم آخه مردم؟؟؟؟🥲)
الان واسه هر دوتا مورد خواهرانه بهم راهکار بدید لطفاااا