دیروز بعد ناهار مرغ گذاشتم و با مخلفات و کلا یک شام خوبی گذاشتم بعدش غروب همسرم اومد نشستیم با هم ازش خواستم یک تومن پول بهم بده برای لباس اونم شروع کرد که من نمیدم و ولم کن و سر این دعوامون شد منم گرفتم سفره رو چیدم میگفت مگه از خونه بابات آوردی غذا درست کردی بعدش منم قهر کردم و سفره رو جمع کردم بعدش دوباره دعوا شد گفتم برو غذات حاضره بخور اونم لجبازه منم رفتم اتاق در و بستم اونم رفت خونه مادر شوهرم طبقه بالا هستند خلاصه خیلی ناراحتم پیشین از اتاق بیرون نیومدم همونجا خوابم برد اتاقمون سرده تا صبح صد بار بیدار شدم از سرما هیچی هم نخوردم..حالم خیلی بده اونم بخاطر یک تومن پول بی ارزش