دور از جونش دور از جونش یهو میاد تو ذهنم که فوت شده بعد مراسم خاکسپاریشه و من تنها و بیکسم.بعد ضربان قلبم میره بالا تو واقعیت حالم بد میشه گریهم میگیره.
پارسال یکی از عموهاش که خیلی ادم خوبی بود و همه میگن شوهرم از نظر ظاهر و رفتار به اون رفته فوت شده بود تو مراسم خاکسپاریش زن عموش میگفت تنها و بی کس شدم دیگه هیچکی رو تو این دنیا ندارم. الان تازه دارم هضمش میکنم منم هیچکی رو به جز شوهرم ندارم.نمیدونم چرا این افکار تو ذهنم پخش میشه بعد انقدرر گریه میکنم حالت تهوع میگیرم