2777
2789

درود👋


نمیدونم از کجا شروع کنم ولی همین اول بگم، جریانی که الان میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه!


اگه خدایی نکرده تجربه تجاوز، خانواده بد و...  دارین باید هشدار بدم که با  خوندن این اتفاقات ممکنه همزادپنداری زیادی بکنین پس اگه صلاح دیدین، نخونینش .


داستانی واقعی از دختری که گناهش به دنیا اومدن توی قبیله اعراب جاهلی بود💔

دختری که روزی هزار بار آرزو می کرد ای کاش مثل بقیه دخترای اطرافش زنده به گور می شد.


اولش باید با چندتا شخصیت فرعی که به اصل داستان مربوط میشن آشنا بشین، برای همین داستان با اشخاص نامربوط شروع و به شخصیتای اصلی ختم میشه. 

برای همین میریم چندین سال قبل از به دنیا اومدن اون دختر و قبل از به دنیا اومدن شخصیت اصلی دیگه ای که قراره سرنوشتش با اون گره بخوره. 


بچه ها اول میزارم بعد تگتون میکنم؛ مشرف شدین خبر بدین تا دلشاد شویم❣️

اگرم خودتون اومدین خیلی خیلی خوش اومدین❣️

درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

۱


در روزگارانی کهن و دور دست بود؛ ایفرا، تنها بانوی اشکانی در دربار ساسانی و تنها همسر هرمز دوم، خبردار شد پس از مدتها انتظار، قرار است صاحب فرزندی شود؛ فرزندی که سالهاست همسرش چشم انتظار اوست!

هرمز پیش از اینکه ایفرا را به همسری بگیرد از همسر نخستش که اکنون زنده نبود فرزند داشت اما ایفرا دشتی بود که هرمز میخواست گل های او را ببوید.

هرمز دلش پر میکشید از این عشق بلند قامت و ابرو کمونش فرزندی داشته باشد؛ پسری به رعنایی و قامت ایفرا یا دختری با موها و چشمان سیاهی که به مادرش رفته!

آن وقت که ایفرا خبردار شد، فرزندی در شکم دارد، آنقدر بی تاب و خوشحال شد که سریعا میخواست به هرمز خبر دهد و او را هم سهیم در این شادی کند ولی هرمز به شکارگاه رفته بود و در قصر نبود.

ایفرا حتی تاب و تحمل نداشت که همسرش از شکارگاه برسد؛ برای همین سریعا شروع به نامه نگاری کرد؛ قلم در جوهر زد و شروع کرد به نوشتن:



«درود بر شاه من، یگانه هرمز آسمان(سیاره مشتری=هرمز)، بزرگترین اختر شامگاهان و بامدادان


ای کاش دیشب بر بالین این دختر سرکش بودی و همان وقت می توانستی شوق چشمانش را ببینی، ای کاش همینجا بودی تا در آغوشت غرق شوم و در چشمانت زل بزنم  و این خبر خوش را به تو بدهم؛ بگویم که منِ سرافکنده و ناتوان بالاخره توانستم محبت های تو را جبران کنم؛ برخلاف عشقی که تو از من در دلت کاشتی، من نتوانستم از ریشه تو نهالی برویانم، ولی تو بردباری کردی و مرا هم به صبر خواندی؛ میدانم هرگاه که در چشمان خیس من نگاه می کردی و میگفتی برایت مهم نیست که من صاحب فرزند شوم ، دروغ بود! میدانی که ایفرایت دروغگو ها را خوب میشناسد، چه برسد آن دروغگوی ناشی، هرمزش باشد. اکنون با بی تابی این نامه را نوشتم تا بگویم خداوند آسمان و زمین صلاح دید جواب بردباری های تو و اشک های پنهانی مرا بدهد! هرمزم، خداوند فرزندی راهیِ وجودم کرده! فرزندی که قرار است من او را به مانند پدرش بزرگ کنم!

زودتر بیا که دل بی تاب من بیش از این نمی تواند بی قرار تو باشد. برای انوقت که بیایی و در آغوشت دوباره این کلمات را تکرار کنم لحظه شماری میکنم.

ایفرا.»

درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

@mahmim2002‍ 



درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

@msmz‍ 

درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

@mohibanooi‍ 

درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

@نفس۱۳۸۲‍ 

درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

@kordia85‍ 

درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

۲


ایفرا نامه اش را به سوی شکارگاه روانه کرد؛ از خوشحالی و شادی سر از پا نمیشناخت.

او دستور داد به تمامی ندایم و خدمتکاران پاداش دهند ولی دلیلش را به کسی نگفته بود! میخواست پس از خودش اول هرمز بداند، بعد به دیگران بگوید!

از آن طرف هرمز هم در شکارگاه نامه ای از همسرش دریافته بود؛ تعجب برانگیز بود؛ چون کسی برای چند روز در شکارگاه بودن نامه نگاری نمیکرد ولی هرمز پیش از اینکه نگران شود با خوشحالی به استقبال نامه ایفرا رفت؛ نامه بوی مشک و عنبر میداد و لابه لای آن از برگ گل پر شده بود!

هرمز در خلوتگاهش نامه را باز کرد و آن را خواند؛ گویی شور و شوق ایفرا از طریق نامه به جان هرمز افتاده بود!

در پوست خودش نمیگنجید که به تندی از خیمه شکارگاه بیرون زد و گفت:«سریعا بند و بساط را جمع کنید که به کاخ برمیگردیم!»

همه نگران این رفتار شاه شده بودند ولی از قیافه ذوق برانگیز هرمز هویدا بود خبری بدی دریافت نکرده و از بهر شادکامی میخواهد به منزلش برگردد.

سریعا سربازان و همراهان همه چیز را جمع کردند که به راه بی افتند؛ همینکه سوار اسب ها شدند؛ از میان بوته های بیشه، تیری رها شد و به درخت رو به روی هرمز اثابت کرد!

ناگهان لشکری از اعراب تازی که معروف به غَسانیان بودند با سر و روی بسته به میان آمدند و شاه و لشکریانش را محاصره کردند.

همه سربازان ایرانی به دور هرمز آمدند و فریاد می زدند که از شاه محافظت کنید!

هرمز شمشیر از نیام کشید و از میانه سربازان بیرون آمد و وارد میدان شد!

تعداد غسانی ها بسیار بود و مشخص بود گلچین شده های لشکری هستند که به قصد کشتن شاه آمده اند!

هرمز در آن نبرد به شدت مجروح شد! غسانی ها همگی کشته شدند و شماری از ایرانیان که مانده بودند؛ شاه زخمی را بر کالسکه ای گذاشتند و راهی قصر شدند!

در بین راه هرمز یکی از معتمدینش،به نام بهرام را صدا زد؛ در حالی که به سختی نفس میکشید، رنگ بر رخسارش نبود و اندام هایش بی حس بود، با صدایی شکسته و آرام به او گفت:« بعید است من زنده بمانم! وقتی به کاخ رسیدید پسرم ، ولیعهد، آذرنَرسی را بر تخت بنشانید و از او حمایت کنید؛ مراقب غسانی ها باشید که اولین قدمشان کشتن من بود؛ به یقین قصد های بزرگتری دارند! نگذارید بار دیگر بر ما بتازند!»

سپس گریبان بهرام را گرفت و گفت:«حواست به بانو ایفرا باشد؛ بگو نامه اش را خواندم!»

این آخرین کلماتی بود که از زبان شاه هرمز خارج شد. در آن وقت چشمانش را بست و برای همیشه خاموش شد.

بهرام و سربازان بر سر جایشان زانو زدند و سوگواری کردند؛ سپس پارچه ای سفید بر جنازه خونین هرمز انداخته و با احترام به سوی کاخ حرکت کردند.

درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

@گوشی_بدست‍ 

درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

@zohinaz‍ 

درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

@mamaneniniha‍ 

درود👋همون شیرین معروفم، شیرین زن آقامون خسرو، از دیار ارمنستانم و از خون ایران! یه روز یه ورپریده ای به اسم شاپور اومد و نقاشی منو کشید بعد از وجنات یکی از دوستاش به اسم خسرو برام تعریف کرد و من قند تودلم آب شد! چند وقت بعد اومد و به من گفت نقاشی منو به خسرو نشون داده و اونم دل به من باخته؛ الانم برام این انگشتر و نامه رو فرستاده و از من دعوت کرده تا به قصرش برم!. منم راه افتادم به سوی تیسفون(پایتخت ایران ساسانی) تا ببینم کیه این شاهزاده خوش سر و سیما که همه ازش تعریف میکنن. در همین حین خسرو عجول هم دلش طاقت نیاورده بود و راه افتاده بود سمت ارمنستان تا منو ببینه.من رفتم تیسفون ولی گفتن شاهزاده رفته ارمنستان پی شیرین نامی. اونم رفته بود ارمنستان به کاخ عمه من و فهمیده بود من اومدم تیسفون و زده به کاهدون!. عمه من "مهر بانو "ملکه و والی ارمنستان بود، برام خبر فرستاد تا خودمو برسونم چون شاهزاده خسرو قراره اونجا مدتی بمونه، منم دوباره راه افتادم تا بلکه زودتر ببینم این دلداده ی والازاده رو.(بقیه داستان داخل تاپیکم هست😉) 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته

اگه‌

asraam | 16 ساعت پیش
داغ ترین های تاپیک های امروز